سوخته گان عشق
ســــوخته گـــان عـــــشــق .
از من عذم ســــفر ميكنئ مكن
با ديگران قيد وفا ميكنئ مكن
ما سوخته گان عشق تو مرده ايم همئ
در مردنم اشك روان ميكنئ مكن
جانم زه تن برفت بئ خبر ز حال تو
بعد از وفات خط روان ميكنئ مكن
از تيرچشم تو دلم شد چون غبال
بر زخم اين دلم نظر ميكنئ مكن
بر تار ذلف تو عمر خود بسته ايم
شانه به آن ز بهر من ميكنئ مكن
برياد وصل تو جان داد ( مهيا )
بهر روح او ( احسان ) ميكنئ مكن
<< Home