Monday, October 18, 2004

لذت فراق


لذت فراق

به دیدار یار سوختم دیدار یار نمیخواهم
به وصال یار سوختم وصال یار نمیخواهم

همه دشت وصحرا گشت لــــــــــیلای زیبایم
دیوانه ام به وصل لیلا وصل لیلا نمیخواهم

زتــیـر مــزگــانـــــــش خون است دل زارم
بســــا درد جان کاه است مرحم نمیخواهم

آهـــــــــــــوی آزاده بودم افتاده در دام کنون
بمیرم زحســــــرت آزادی آزادی نمیخواهم

چو مـــــــاهی افتاده ام در دشت ریگ زاری
ســــــراپـــــا تـشـنه آب ام آب نمــــیخواهــم

عــمـــــــــریست که دور از وطن افتاده ام
هــــــر لحظه خواهم وطن وطن نمیخواهم

ای مهیا لذتی در فراق است در وصل نیست
میدانم کاری احسان است احسان نمیخواهم