لذت فراق
لذت فراق
به دیدار یار سوختم دیدار یار نمیخواهم
به وصال یار سوختم وصال یار نمیخواهم
همه دشت وصحرا گشت لــــــــــیلای زیبایم
دیوانه ام به وصل لیلا وصل لیلا نمیخواهم
زتــیـر مــزگــانـــــــش خون است دل زارم
بســــا درد جان کاه است مرحم نمیخواهم
آهـــــــــــــوی آزاده بودم افتاده در دام کنون
بمیرم زحســــــرت آزادی آزادی نمیخواهم
چو مـــــــاهی افتاده ام در دشت ریگ زاری
ســــــراپـــــا تـشـنه آب ام آب نمــــیخواهــم
عــمـــــــــریست که دور از وطن افتاده ام
هــــــر لحظه خواهم وطن وطن نمیخواهم
ای مهیا لذتی در فراق است در وصل نیست
میدانم کاری احسان است احسان نمیخواهم
<< Home